قتل نزدیک
شب بود و باران طوری دم اسبی می بارید که حتی نور چراغ اتومبیل هم نمیتوانست
بیشتر از دو متر جلوتر را نشان دهد.
بازپرس همان طور که رانندگی میکرد آهی کشید و گفت:هشت زخم کاری...
هشت جنازه!
طرف خیلی حرفه ای است و کارش را دقیق و بی نقص انجام داده.
جوان جرم شناس پیپش را روشن کرد و پرسید:سر نخ یا مدرکی چیزی هم گیر آوردین؟
بازپرس خندید و گفت:بله ریز اندام .چپ دست. عینکی و عاشق بهتوون.
جوان جرم شناس به آرامی گفت :پاتوقش را می شناسم...
باز پرس روی ترمز کوبید و گفت :کجاست؟
جرم شناس جوان ضامن چاقو را زد و گفت:همین جا!
+ نوشته شده در جمعه ۱۳۸۶/۱۲/۱۷ ساعت 19:31 توسط نغمه
|